«زندگي» / با شدتي وحشيانه و جنون آميز،/ آن چنان که قلبم را سخت به درد آورد، / آرزو کردم اي کاش هم اکنون همچون مسيح، / بي درنگ، آسمان از روي زمين برم دارد. / يا لا اقل همچون قارون ، زمين دهان بگشايد / و مرا در خود فرو بلعد، / اما ... نه، / من نه خوبي عيسي را داشتم و نه بدي قارون را. / من يک « متوسط ِ » بي چاره بودم و ناچار،/ محکوم که پس از آن نيز «باشم و زندگي کنم»./ نه، باشم و زنده بمانم./ و در اين «وادي حيرت ِ» پر هول و بيهودگي سرشار، گم باشم. / و همچون دانه اي که شور و شوق هاي روييدن در درونش / خاموش مي ميرد و آرزوهاي سبز در دلش مي پژمرد، / در برزخ شوم اين «پيداي زشت» / و آن «ناپيداي زيبا» خرد گردم. / که اين سرگذشت دردناک و سرنوشت بي حاصل ماست. / در برزخ دو سنگ اين آسياي بي رحمي که ... / «زندگي» نام دارد! == شريعتي