دلسوخته تر از همه سوختگانم
از جمع پراکندهء رندان جهانم
در صحنه بازيگري کهنه دنيا
عشق است قمار من و بازيگر آنم
با آنکه همه باخته در بازي عشقم
بازنده ترين هست در اين جمع نشانم
اي عشق از تو زهر است به کامم
دل سوخت , تن سوخت , ماندم من و نامم
عمريست که ميبازم و يک برد ندارم
اما چه کنم عاشق اين کهنه قمارم
اي دوست مزن زخم زبان جاي نصيحت
بگذار ببارد به سرم سنگ مصيبت
من زنده از اين جرمم و مسحق به مجازات
مرگ است مرا گر بزنم حرف ندامت
بايد که ببازم , با درد بسازم
در مذهب رندان اينست نمازم
من دربدر عشقم و رسواي جهانم
چون سايه بدنبال سر عشق روانم
او کهنه حريف من و من کهنه حريفش
سرگرم قماريم من و او رو سرجانم
عمريست که ميبازم و يک برد ندارم
اما چه کنم عاشق اين کهنه قمارم