آينه ام براي ديدنت
در ازدحام سنگ و سيمان
به تو
و نگاه آسماني ات مي انديشم
از نزديک ترين نقطه تا تو
فاصله اي است ، بسيار
مادرم مي گويد :
تو ديدني نيستي
اما ،
چشم هايت در قاب خاطرات من
نشسته است
و آب
آينه اي شده براي ديدن تو
اما مي ترسم
شيطنت ماهي ها ، تو را از من
بگيرد .