• وبلاگ : رهاتر از پرنده
  • يادداشت : .
  • نظرات : 220 خصوصي ، 1989 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    پدر خوانده


    ميان من و مرگ، پرچين سبزي ست
    که پيچک کهنه اي آن را مي پوشاند
    هر بار که از کنار آن رد مي شوم
    شاخه هاي انبوه را کنار مي زنم
    تا آن را بهتر ببينم
    ولي آفتاب، چشم هايم را کور مي کند
    برگي را باز مي کنم
    و چون کف بيني کهنه کار
    بر خطوط در هم آن خيره مي شوم
    صدا نمي آيد

    و من از خود مي پرسم:
    " چه کسي اين پيچک را کاشته است؟ "
    و پيش از اين که رهگذران ِ ديگر
    مرا انگشت نما کنند
    گرد لباس خود را مي سترم
    و به راه خود مي روم