• وبلاگ : رهاتر از پرنده
  • يادداشت : .
  • نظرات : 220 خصوصي ، 1989 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + باغچه كوچك تنهايي من 
    پس از لحظه هاي دراز
    بر درخت خاكستري پنجره ام برگي روييد
    و نسيم سبزي تار و پود خفته مرا لرزاند.
    و هنوز من
    ريشه هاي تنم را در شن هاي روياها فرو نبرده بودم
    كه براه افتادم.
    پس از لحظه هاي دراز
    سايه دستي روي وجودم افتاد
    ولرزش انگشتانش بيدارم كرد.
    و هنوز من
    پرتو تنهاي خودم را
    در ورطه تاريك درونم نيفكنده بودم.
    كه براه افتادم.
    پس از لحظه هاي دراز
    پرتو گرمي در مرداب يخ زده ساعت افتاد
    و لنگري آمد و رفتش را در روحم ريخت
    و هنوز من
    در مرداب فراموشي نلغزيده بودم
    كه براه افتادم
    پس از لحظه هاي دارز
    يك لحظه گذشت:
    برگي از درخت خاكستري پنجره ام فرو افتاد،
    دستي سايه اش را از روي وجودم برچيد
    و لنگري در مرداب ساعت يخ بست.
    و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
    كه در خوابي ديگر لغزيدم
    .