سلام
مهربون وقتي اينجا توي اتاقم دنبال تو مي گردم
تنها يادگار تو همون كتاباي كه من به اصرار ازت خواستم برام امضاء كني يادمه نمايشگاه كتاب
من مي گفتم آقاي تجلي تو رو خدا امضاء كنيد
و شما مي گفتيد خانوم من اصلا كتابامو امضاء نمي كنم...
صداي سردت منو نمي ترسوند چون دلم مي گفت اين يه فرشته ست يه پسر گل و من باور داشتم كه تو مي توني خوبه من باشي
آقاي تجلي
باورتون مي شه من الان ده سري از كتاباتونو دارم
چون هر بار هر جا برم كتابا تونو داشته باشن بازم مي خرم....
نه ديوونه نيستم
دوست دارم فقط همين