در دل خسته ام چه مي گذرد؟
باز اين جه شوري است در سر من؟
باز اين جان من چه مي خواهد
برگهاي سفيد دفتر من؟
من به ويرانه هاي دل چون بوم
روزگاري است،هاي وهوي دارم
ناله اي درد ناک و سوز گداز
بر سر گور آرزو دارم
اين خطوط سياه سر در گم
دل من،روح من،روان من است
انچه از عشق او رقم زده ام
شيره جان ناتوان من است
سوز آهم اثر نمي بخشد
دفتري را چرا سياه کنم؟
شمع بالين مرگ خود باشم
کاهش جان خود نگاه کنم
بس کنم،اين سياه کاري بس!
گرچه دل ناله مي کند که بس نيست!
برگهاي سفيد دفتر من
از شما رو سياه تر کس نيست!
فريدون مشيري