• وبلاگ : رهاتر از پرنده
  • يادداشت : .
  • نظرات : 220 خصوصي ، 1989 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    روزي بود روزگاري نبود
    شهري بود اما آدمي نبود .
    جنگلي بود اما درختي نداشت .
    يه شكارچي بود كه تفنگ نداشت از بخت بد همون تفنگ فشنگ هم نداشت .
    يه روز اين شكارچي آهويي رو شكار كرد كه سر نداشت .
    انداختش تو يه كيسه كه ته نداشت .
    وقتي اومد بلندش كنه زور نداشت .
    رو زمين كشيدش اما زمين خاك نداشت
    اومد پرتابش كنه اما زمين جاذبه نداشت .
    شكارش رو رها كرد كه بره اما شكار دل جدا شدن نداشت .
    اين شهر يه شاعري داشت كه اسم نداشت .
    شعراش سر و ته نداشت .
    تو يه اين شهر يه عاشق بود كه معشوقش دوستش نداشت .
    وقتي از جنگل برگشت ديگه شهري وجود نداشت .
    وقتي بخودش گفت عجب دنياييه ديگه دنيا هم وجود نداشت