غروبا سهم دل تنگ توئه
اي كه با پاي پياده هنوزم
جاده رو به روي شونه ت ميبري
روز به اخر ميرسه تنگ غروب
خستگي هات به خونت ميبري
عاشقي اما نشد حتي يه بار
ابر چشماي تو باروني نشه
اخ بميرم كه دلت چي ميكشه
نميگم كه اسمون افتابيه
اما ميتونه واست ابي باشه
كي ميگه كه سهم تنهايي تو
هميشه پرسه و بي خوابي باشه
سرنوشت داره هنوزم واسمون
پشت هم خواباي تازه ميبينه
روزگار دل نميسوزونه واست
زندگي هميشه رنگش همينه
اخه هيجوري كه دلواپسيا
از نگاه من و تو دور نميشه
كوچه ها اين روزا باروني و خيس
هميشه يه چيز كمه جور نميشه
اگه تنها تو بخواي خوب ميتوني
خورشيد به دست اسمون بدي
ميتوني به مرز رويا برسي
ميتوني باز خودت نشون بدي
پاشو با پاي پياده كه هنوز
وقتي مونده پل به فردا بزني
جاده منتظز نشسته واسه تو
تا دوباره دل به دريا بزني
از كتاب نفرين به هر چي رفتنه شايا تجلي