با سلام مجدد
امروز مراسم چهلم ناصر عزيزمان که با تاخير انجام شد ولي وجود آقايان سراجيان و بروجردي کساني که هميشه با او بودند مرحمي بود تا غم سنگين نبودنش را التيام دهد و زماني که تنها به روي صحنه رفتند جاي خالي او را بيشتر از قبل احساس کردم او رفت و ما مانديم بايد که باسعي و تلاش بتوانيم يادش را زنده و خاطره اش را جاودانه کنيم به دور از تمام ....... ميدانم که روزي دوباره او را مي بينيم اگر شايسته باشيم پس کاري نکنيم که در آن زمان شرمنده باشيم
همه دوستانش بودند وقتي آقاي رضا صادقي از او گفت و خواند غمي سنگين دلم را پرکرد چرا وقتي بود اين امکان نبود که با وجود خودش در کنارش باشيم نميدانم امشب دوباره به همانروزهاي اول برگشتم هرچند يک لحظه هم از يادش غافل نبودم ولي خودش ميگويد اين شفق است يا فلق مغرب و مشرقم بگو من به کجا رسيده ام جان دقايقم بگو
جاي تمام دوستان عزيز و همشهري اش که در تمام اين مدت به يادش بودند و در اين مراسم حضور نداشتند خالي بود
شايد يک آه بتواند تمام احساساتم را بيان کند که اين چندين روزه حتي دريغ از يک آه