• وبلاگ : رهاتر از پرنده
  • يادداشت : .
  • نظرات : 220 خصوصي ، 1989 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + غريب آشنا 
    يکي هست تو اين شهر
    که امشب ي ملت واسه اون مينويسنو اون خوابه
    من ميخوام بدونه واسه اونه که قلب من اينهمه بيتابه
    يه کاغذ يه خودکار دوباره شده همدم اين دل ديوونه
    ي مردي که داره ميره و پيش ما نميمونه
    يه روز همينجا توي همين شهر
    يدفه گفتن داره ميره
    دعا ميکردم اخه نخواستم دلشو غصه بگيره
    گريه ميکردم چشاشو ميبست
    ميدونستم ميميرم
    اون عزيزم بود نمي تونستم
    جلوي راشو بگيرم....
    روحش شاد