• وبلاگ : رهاتر از پرنده
  • يادداشت : .
  • نظرات : 220 خصوصي ، 1989 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    126   127   128   129   130    >>    >
     

    ساعت پنج صبح ، آمد و رفت
    خاك پاشيد روي آدمها
    شهر ماند و سكوت و تنهايي
    و درختان سبز پا برجا

    ساعت پنج صبح ، آمد و رفت
    خاك پاشيد روي آدمها
    شهر ماند و سكوت و تنهايي
    و درختان سبز پا برجا

    ساعت پنج صبح ، آمد و رفت
    خاك پاشيد روي آدمها
    شهر ماند و سكوت و تنهايي
    و درختان سبز پا برجا

    داشتم توي گوگل سرچ مي كردم... تلخي بعضي عكسا اينقدر بود كه .......................

    چنين با مهرباني خواندنت چيست؟

    بدين نامهرباني راندنت چيست؟

    بپرس از اين دل ديوانه من

    كه اي بيچاره، عاشق ماندنت چيست؟

    فريدون مشيري

    دير گاهيست كه من

    در دل اين شام سياه

    پشت اين پنجره، بيدار و خموش

    مانده ام چشم به راه....

    چشمانم ....از كجا فهميدي در حسرت باريدن هستند؟...بگو...از كجا؟...باراني باشي.

    اشك ها نيز توان آن ندارند كه سنگيني بار غم بر دوش كشند؛ چه مي پنداري ؟! من باران باران مي گريم ...

    سلام... با چه مي توان درد را مرهمي بود وقتي مرهم گذار نيز در دل خاك تيره آرميده است.. تو اگر بودي دردم را مرهمي بود
    سلام خوبي . مثل اينكه عبور از فيلترينگ يادت رفته. باباي
     <    <<    126   127   128   129   130    >>    >