• وبلاگ : رهاتر از پرنده
  • يادداشت : .
  • نظرات : 220 خصوصي ، 1989 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    106   107   108   109   110    >>    >
     
    نانسي . كلي خوش به حالت شده ها

    بنويس

    تو كه دستت به نوشتن آشناست

    دلت از جنس دل خسته ي ماست

    دل دريا رو نوشتي ، همه دنيا رو نوشتي ، دل ما رو بنويس

    تو كه دستت به نوشتن آشناست

    دلت از جنس دل خسته ي ماست

    دل دريا رو نوشتي ،‌ همه دنيا رو نوشتي ،‌ دل ما رو بنويس

    بنويس هر چه كه ما رو به سر اومد

    بد قصه ها گذشت و بدتر اومد

    بگو از ما كه به زندگي دچاريم

    لحظه ها رو مي كشيم نمي شماريم

    بنويس از ما كه در حال فراريم

    توي اين پاييز بد فكر بهاريم

    دل دريا رو نوشتي ،‌همه دنيا رونوشتي ،‌ دل ما رو بنويس

    دست من خسته شد از بس كه نوشتم

    پاي من آبله زد بس كه دويدم

    تو اگر رسيده اي ما رو خبر كن

    چرا اونجا كه تويي من نرسيدم

    تو كه از شكنجه زار شب گذشتي

    از غبار بي سوارشب گذشتي

    تو كه عشقو با نگاه تازه ديدي

    س بادبان به سينه ي دريا كشيدي

    دل دريا رو نوشتي ، همه دنيا رو نوشتي ،‌ دل ما رو بنويس

    بنويس از ما كه عشقو نشناختيم

    حرف خالي زديم و قافيه باختيم

    بگو از ما كه تو خونمون غريبيم

    لحظه لحظه در فراز و فريبيم

    بگو از ما

    به احمد شاملو ؛

    (( بزرگي که زخم نديدنش تا هميشه بر پيکر قلبم - نمک مال - خواهد ماند !))

    تصويرت در آينه ديدگانم به من مي خندد ؛ نوايت در دالانهاي شنيدارم چون ترانه اي خوش انعکاس مي يابد ؛ باري حضورت را ديريست از کف نهاده ام ؛ با کدامين فرياد توان بر آوردن شکوِة نبودنت را ؟! روز و شب چه بي شتاب مي گذرند و در گذر هر لحظه اي روح کلماتت را در مي يابم ، به چنان که گويي تاکنون زبانت را نمي شناختم ! چه سخت است بي تو بودن و از تو گفتن ! چه سخت است در آستان والاي کلام تو اساعه اي بر ادب نوشتار ورزيدن و قلم را به دستان خويشتن آلودن . چه خُردم آن گاه که کلامم را به درگاه کلمات تو رهسپار مي کنم ؛ آي اي هميشه ماندني ! حاشا که جسارتي از اين منِ بي تو ، رميده باشد ..... ( خاکسترينه )

    + باغچه كوچك تنهايي من 

    مي دوني منتظرم ، منتظر آمدن تو

    نيستي تو اما داره هر نفسم عطر تن تو

    + باغچه كوچك تنهايي من 

    كسي كه رنج و عذاب منو ديده اون تويي تو

    كسي كه براي من نور اميده اون تويي تو

    كسي كه براي من فردا مي سازه اون تويي تو

    مثل خورشيدي كه توي شب دميده اون تويي تو

    مي دوني منتظرم ، منتظر آمدن تو

    نيستي تو اما داره هر نفسم عطر تن تو

    مي آد اونروزي كه برگردي ولي

    من نباشم براي من گريه كني

    بموني با غم تنهايي اسير

    تو از اين جدا شدن ناله كني

    تا تو برگردي پيشم دل من مرده ديگه

    مثل گل هاي بي آب بي تو پژمرده ديگه

    + باغچه كوچك تنهايي من 

    ميون باور و ترديد...

    به دنيايي نو مي انديشم

    .........................تنها ياور شب هاي تنهايي من

    + باغچه كوچك تنهايي من 
    پس از لحظه هاي دراز
    بر درخت خاكستري پنجره ام برگي روييد
    و نسيم سبزي تار و پود خفته مرا لرزاند.
    و هنوز من
    ريشه هاي تنم را در شن هاي روياها فرو نبرده بودم
    كه براه افتادم.
    پس از لحظه هاي دراز
    سايه دستي روي وجودم افتاد
    ولرزش انگشتانش بيدارم كرد.
    و هنوز من
    پرتو تنهاي خودم را
    در ورطه تاريك درونم نيفكنده بودم.
    كه براه افتادم.
    پس از لحظه هاي دراز
    پرتو گرمي در مرداب يخ زده ساعت افتاد
    و لنگري آمد و رفتش را در روحم ريخت
    و هنوز من
    در مرداب فراموشي نلغزيده بودم
    كه براه افتادم
    پس از لحظه هاي دارز
    يك لحظه گذشت:
    برگي از درخت خاكستري پنجره ام فرو افتاد،
    دستي سايه اش را از روي وجودم برچيد
    و لنگري در مرداب ساعت يخ بست.
    و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
    كه در خوابي ديگر لغزيدم
    .
    + باغچه كوچك تنهايي من 

    لحظه هاي آبي را

    لحظه هاي پرواز را

    به تو مي بخشم

    تا با بالهاي گسترده ات

    سطر سطر آسمان را تجربه كني....

    دريا خواب سمفوني قايق و پارو را مي بيند

    و چشمان شبانه ام

    آتش انتظار را!

    رازي ميان من و دستهاي بي تابم است

    كه تنها تو مي تواني آن را آشكار كني.

    + باغچه كوچك تنهايي من 

    دلتنگي هاي آدمي را با ترانه اي مي خواند

    و روياهايش را آسمان پر ستاره ناديده مي گيرد

    وقطره اشكي

    به برف ريخته مي ماند

    سكوت سرشار از سخنان ناگفته است

    از حركات ناكرده

    اعتراف به عشقهاي نهان

    و در اين سكوت حقيقتي نهفته است

    حقيقت من و تو....

    + باغچه كوچك تنهايي من 
    مختصري در مورد بابانويل يا سانتا کلاز:
    دورترين سرنخ هاي اين شخصيت مجازي به راهبي مهربان و نيکوکار بنام سنت نيکولاس بازميگردد که بنا به بعضي منابع تاريخي در سال 280 ميلادي در نواحي نزديک به ترکيه کنوني متولد شد. او که وارث ثروت قابل توجهي بود با انفاق به نيازمندان و انجام امور خيريه و عام المنفعه در طول مدت زندگي خود به هزاران نفر از مردم دردمند و فقير کمک کرد و واتيکاس به پاس اين خدمات به او لقب سنت – يا قديس- داد. روز فوت او – ششم دسامبر- از سوي مردمي که او را مي شناختند و يا راجع به او از پدران خود شنيده بودند بزرگداشت برپا مي شد.
    محبوبيت اين سنت بحدي بود که حتي در دوران رنسانس و زوال شديد قدرت کليسا هم همواره کارهاي نيک وي بزرگ شمرده مي گرديد و خصوصا مهاجران هلندي ايکه به آمريکا مي رفتند سالروز فوت وي را برپا مي داشتند.
    نام سانتا کلاز، از روي نام هلندي اين قديس – سنتر کلاوس- وارد زبان انگليسي گرديد و با رشد محبوبيت اين شخصيت، کم کم جايي در کريسمس براي او در نظر گرفته شد. در سال 1822 کلمنت کلارک مور، اسقف وقت، شعري براي اطفال سرود تحت عنوان "ماجراي ملاقات با سنت نيکلاس" و در آن ماجراي تخيلي پرواز سنت نيکلاس در هوا و آوردن هديه براي بچه هاي خوب و آمدنش از طريق لوله بخاري و ... را براي اولين بار به ذهن خيال پرداز کودکان معرفي کرد. اين شعر و داستان آن محبوبيتي تاريخي پيدا کرد و شالوده باور کودکان امروز و هسته اصلي هزاران داستان و شعر و فيلم و ... گرديد.

    + باغچه كوچك تنهايي من 
    مختصري در مورد بابانويل يا سانتا کلاز:
    دورترين سرنخ هاي اين شخصيت مجازي به راهبي مهربان و نيکوکار بنام سنت نيکولاس بازميگردد که بنا به بعضي منابع تاريخي در سال 280 ميلادي در نواحي نزديک به ترکيه کنوني متولد شد. او که وارث ثروت قابل توجهي بود با انفاق به نيازمندان و انجام امور خيريه و عام المنفعه در طول مدت زندگي خود به هزاران نفر از مردم دردمند و فقير کمک کرد و واتيکاس به پاس اين خدمات به او لقب سنت – يا قديس- داد. روز فوت او – ششم دسامبر- از سوي مردمي که او را مي شناختند و يا راجع به او از پدران خود شنيده بودند بزرگداشت برپا مي شد.
    محبوبيت اين سنت بحدي بود که حتي در دوران رنسانس و زوال شديد قدرت کليسا هم همواره کارهاي نيک وي بزرگ شمرده مي گرديد و خصوصا مهاجران هلندي ايکه به آمريکا مي رفتند سالروز فوت وي را برپا مي داشتند.
    نام سانتا کلاز، از روي نام هلندي اين قديس – سنتر کلاوس- وارد زبان انگليسي گرديد و با رشد محبوبيت اين شخصيت، کم کم جايي در کريسمس براي او در نظر گرفته شد. در سال 1822 کلمنت کلارک مور، اسقف وقت، شعري براي اطفال سرود تحت عنوان "ماجراي ملاقات با سنت نيکلاس" و در آن ماجراي تخيلي پرواز سنت نيکلاس در هوا و آوردن هديه براي بچه هاي خوب و آمدنش از طريق لوله بخاري و ... را براي اولين بار به ذهن خيال پرداز کودکان معرفي کرد. اين شعر و داستان آن محبوبيتي تاريخي پيدا کرد و شالوده باور کودکان امروز و هسته اصلي هزاران داستان و شعر و فيلم و ... گرديد.


    + باغچه كوچك تنهايي من 
    سلام..به هميشه سلام...

    هميشه سلام...

    از شما دوستاي خوبم ممنونم كه بهم لطف داريد....

    نمي دونم در مقابل اينهمه محبت چي بگم؟؟؟

    سلام بر پسر بهار//صبا
     <    <<    106   107   108   109   110    >>    >