• وبلاگ : رهاتر از پرنده
  • يادداشت : .
  • نظرات : 220 خصوصي ، 1989 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    96   97   98   99   100    >>    >
     
    سلام داداشيه گلم ... نميدونم چرا نمياي بهم سر بزني ... من يه هفته پيش كه آپديت كردم اول اومدم اينجا با كلي ذوق و شوق نوشتم كه به روزم بيا .... اما حالا كه نوشتم كلي ازش گذشته هنوز خبري نيست ازت .... ديگه باهات قهرم داداشي ... ميرم تنهايي گريه ميكنم واسه اينكه دوسم نداري .... :(
    + نرگس مست 
    + نرگس مست 
    + نرگس مست 
    دوستت دارم بي دليل......دست خودم نيست.......مي دونم باورم نداري....اخه دست خودت نيست
    + نرگس مست 
    + نرگس مست 

    رها رها من.

    ....نبسته ام به کس دل...نبسته کس به من دل

    چو تخته پاره بر موج..رها رها رها من.

    + نرگس مست 

    رفتي و بي تو دلم پر درده

    پاييز قلبم ساكت و سرده

    دل كه مي گفتم محرمه با من

    كاش كه مي ديدي بي تو چه كرده

    اي كه به شبهام صبح سپيدي

    بي تو كويري بي شامم

    اي كه به رنجام رنگ اميدي

    بي تو اسيري در دامم

    با تو به هر دم سنگ صبورم

    بي تو شكسته تاج غرورم

    با تو يه چشمه، چشمه روشن

    بي تو يه جاده ام كه سوت و كورم

    چشمه اشكم بي تو سرابه

    خونه عشقم بي تو خراب

    شاديا بي تو مثل حبابه

    ساييه آبه نقش بر آب

    + نرگس مست 

    سلام........................صبحت به خير

    نمي دانم چرا؟ اما تو را هر جا که مي بينم..

    کسي مي خواهد انگار ز من که با تو بنشينم

    تن يخ کرده آتش را که مي بيند..

    چه مي خواهد ؟ هماني را که مي بينم

    تو تنها مي تواني آخرين درمان من باشي

    بدين سان ديگران بيهوده مي کوشند ز تسکينم

    زبانم لال اگر روزي نباشي من چه خواهم کرد؟

    چه خواهد رفت بر من و دنياي رنگينم؟

    نباشي گر ، ناباوران عشق مي پندارند..

    که اين من ، من آرام...

    در مردن به جز اينم..

    باز هم دلتنگي ديگري گفته ام....باراني باشي...نازنين مقدم.
    روزي بود روزگاري نبود
    شهري بود اما آدمي نبود .
    جنگلي بود اما درختي نداشت .
    يه شكارچي بود كه تفنگ نداشت از بخت بد همون تفنگ فشنگ هم نداشت .
    يه روز اين شكارچي آهويي رو شكار كرد كه سر نداشت .
    انداختش تو يه كيسه كه ته نداشت .
    وقتي اومد بلندش كنه زور نداشت .
    رو زمين كشيدش اما زمين خاك نداشت
    اومد پرتابش كنه اما زمين جاذبه نداشت .
    شكارش رو رها كرد كه بره اما شكار دل جدا شدن نداشت .
    اين شهر يه شاعري داشت كه اسم نداشت .
    شعراش سر و ته نداشت .
    تو يه اين شهر يه عاشق بود كه معشوقش دوستش نداشت .
    وقتي از جنگل برگشت ديگه شهري وجود نداشت .
    وقتي بخودش گفت عجب دنياييه ديگه دنيا هم وجود نداشت

    مي خواستم با تو باشم

    مي خواستم شادمانت کنم

    مي خواستم عاشق باشم و

    عشق را با تو قسمت کنم

    مي خواستم در شاه راه زندگي

    پا به پايت بايستم و

    دستانم را پناه بي پناهيت کنم

    مي خواستم چشمانم را براي

    عشقمان هديه کنم و

    براي لحظه هاي با تو بودن

    جان فدا کنم

    صدا همان صداست

    که روز ي از عمق ستاره ها به گوش مي رسيد

    و حال گويي همان مرثيه اي

    که در کنار همان برگها

    در پاييز

    در کوير ٬ از عطش لبريز

    سرشار از شراره ي آه آن را مي شنويم

    و باز دوباره شب فرا مي رسد ...

    براي درک شب همان کا في

    که گوش به سکوت سياهش بسپاري

    گويي صدا باز هم همان صداست ..

    که روزي صداي آشنا بود

    و من همانم که روزي از آن ما بود

    با زهم خيس از بارش تنهايي عکسهاي تو را پاک کرده ام !

    ديگر هيچ قصه اي براي چشمانم لالايي نمي خواند !

    و من مي انديشم که آيا روزي در اين خاک غريب ... بدون شقايق

    بي آنکه چشمانم خواب تازه اي ببينند

    با خاطراتم دفن خواهم شد ؟

    باز صدايي از دور خواب را در چشم ترم مي شکند !!!

    آري همان صدا ...

    که برايم سرود خدا حا فظي را زمزمه مي کند ..

    گوش کن اي دل صداي آشنا را بشنوي

    بار ديگر عشق ياري حلقه بر در ميزند .......

    گوش کن اي دل صداي آشنا را بشنوي

    بار ديگر عشق ياري حلقه بر در ميزند .......

     <    <<    96   97   98   99   100    >>    >